برای جای خواب باید تن به درخواستهای شرم آور مشتریان خاله مینا می دادم!
پس از مدتی زندگی در کنار خاله مینا متوجه میشود که باید برای داشتن آرامش تن به درخواستهای نامشروع دوستان و مشتریان خاله مینا بدهد اما طی چند مدت چنان شیفته حضور در میهمانیهای شبانه میشود که دل کندن از آن خانه برایش دشوار میشود…
نبود سایه پدر در زندگیاش از یک طرف و نچشیدن مهر مادری از طرف دیگر،غمی بر دل او گذاشت، تا زمانی که به سن نوجوانی میرسد،در خود توان زندگی در مرکز نگهداری کودکان بی سرپرست و بد سرپرست را نمیبیند، این دختر نوجوان برای از بین بردن حل تعارضات ذهنی اش، نقشهای که از سالها قبل کشیده را عملی میکند.
نگار در یک شب سرد زمستانی به بهانه بیماری از مرکز فرار میکند، او میدانست اگر نقش یک دختر بیمار را بازی کند،به راحتی میتواند از مرکز خارج شده و به هدف خود برسد.
او که میداند هم اتاقی هایش از معده درد او خبر دارند، زمانی که میبیند آنها برای صرف شام به قسمت پذیرایی سالن رفتهاند، از فرصت استفاده میکند با آه و ناله به خود میپیچد، تا زمان برگشتن آنها توجه شان را به خود جلب کند، هم اتاقیهایش وقتی او را میبینند، از پرستار بخش درخواست کمک میکنند، اما پرستار اجازه ندارد او را از مرکز خارج کند،عقربههای ساعت نیمه شب را نشان میداد،نگار با آه و ناله خود نظم آسایشگاه را بهم زده است، پرستار بخش از ترس اینکه حال این دخترک بدتر شود و کاری دستش بدهد، مجبور میشود برای مداوا نگار را به نزدیکترین مرکز درمانی برساند.
اما نگار بدون فکرکردن به عواقب فرارش برای پایان دادن به روزهای سخت زندگی در یتیم خانه زمانی که پرستار او با پزشک مشغول به صحبت میشود به بهانه رفتن به سرویس بهداشتی، از درمانگاه خارج شده وفرار را برقرار ترجیح میدهد. او که احساس خوبی دارد ساعتها در خیابانها پرسه میزند تا بالاخره از شدت خستگی به پارکی که در نزدیکی بیمارستان بودپناه میبرد، هر چند که میداند حضور در مکانی مانند پارک آن هم نیمههای شب برای دختری هم سن و سال اصلا مناسب نیست و خطرناک هم هست.
سردی و تاریکی شب ترسی در دل او انداخته بود، کم کم داشت از این تصمیمی که گرفته بود،پشیمان میشد، که ناگهان صدای پاشنه کفش زنی توجه او را به خود جلب کرد، باورش نمیشد که در آن ساعت شب یکی پیدا شود تا او را از این وضعیت نجات دهد.غرق همین افکار بود که متوجه شد دستی بر روی شانههایش قرار گرفت و با لحن مهربانی شروع به صحبت کردن کرد،شنیدن صدای آن زن، آرامشی به او تزریق کرد که انگار برای او فرشته نجات فرستاده شده است.
زن جوان که میدانست چطور دل دخترهای هم سن و سال او را بدست آورد، میگوید: درست هم سن و سال تو بودم که برای تغییر شرایط زندگیام از خانه فرار کردم.
او که خود را خاله مینا معرفی کند،می گوید: بجای اینکه بشینی اینجا و سرما بخوری بیا بریم داخل ماشینم بنشین، تا کمی با هم صحبت کنیم،شاید بتوانم مشکلت را حل کنم.
نگار که در آن لحظه راهی جز پذیرش پیشنهاد او نداشت، قبول میکند.هنوز چند دقیقهای از آشنایی آنها نگذشته بود که زن از او میخواهد شب را در خانه دوستش که نزدیک پارک است، بگذراند، نگار که در آن لحظه قدرت نه گفتن ندارد، بدون هیچ درنگی میپذیرد.
اما پس از مدتی زندگی در کنار خاله مینا متوجه میشود که باید برای داشتن آرامش تن به درخواستهای نامشروع دوستان و مشتریان خاله مینا بدهد اما طی چند مدت چنان شیفته حضور در میهمانیهای شبانه میشود که دل کندن از آن خانه برایش دشوار میشود. او ادامه میدهد زندگی با خاله مینا همراه بود با لذت هایی که شاید تا آنوقت نبرده بودم ! پارتی در خانه های شیک و مجلل با آدمهایی پولداری که حاضر بودند برایت هرکاری بکنند و هر پولی خرج کنند ! اما بعضی وقتها رابطه برقرار کردن با بعضی از آنها که سنشان خیلی بیشتر از من بود برایم لذت بخش نبود و باید بگویم عذاب آور هم بود اما مجبور بودم ! برای همین که کمی آرام شوم و بتوانم این رابطه ها را تحمل کنم رو به مشروب و قرص های روان گردان اوردم !
نگار ادامه داد : مصرف قرص های روان گردان برای برقراری رابطه طولانی تر و لذت بخش تر ذهنم را بهم ریخته بود ؛ راستش دیگر پارتی و رابطه جنسی من را ارضا نمیکرد و احساس می کردم هنوز آزادی بیشتری میخواهم، از محدودیتهای دختر بودن خود خسته شده بودم و دنبال تنوع و چیز جدیدی بودم که به تشویق خاله مینا برای آزادی بیشتر تغییر ظاهر دادم و با پوشش پسرانه در خیابانهای شهر آمدم و شروع به موتور سواری کردم ؛ موتورسواری با موتور اسپرت یکی از تفریحات و لذت های زندگیم شده بود که هر روز آنرا انجام میدادم !
از آن سو مدیر مرکز نگهداری موضوع فرار او را به پلیس گزارش داده بودند و از شانس او یک ظاهر پسرانه باعث جلب توجه پلیس میشود و وقتی او را متوقف میکنند در نهایت به دستگیر شدن نگار ختم میشود !.
بررسیهای ماموران پلیس نشان میدهد که این دختر همان نگاری است که از مرکز نگهداری کودکان بدسرپرست و بیسرپرست بهزیستی گریخته است. هماهنگیهای لازم با مقام قضایی صورت میگیرد. مقامهای مسئول مرکز احضار شده و اقدام به شناسایی این دختر فراری میکنند. نگار بار دیگر تحویل مرکز میشود